تاملات

میترسم ایدفعه هم مهربونیت از سر این باشه که من دهنمو ببندم فقط!میترسم بخاطر این باشه که وقتی خواستی بری و گفتی دوسم نداری نتونم بگم اگه برام بیشتر وقت میذاشتی شاید میفهمیدی دلت دوسم داره(مثل دفعه پیش که گفتی منکه از وقتی گفتی دارم هرشب تقریبا میام پیشت شین دیگه چرا دلت گرفته؟!)!میترسم فقط بخوای دهنمو ببندی و دلتنگم نباشی میترسم بخوای همه جا رو تمیز کنی واسه رفتنت .. می‌ترسم!...

چند روز دیگه سالگردمونه و من نمیدونم چی رو باید جشن بگیریم!چیزی نمونده که بخاطرش جشن بگیریم و تبریک بگیم به هم..تو خیلی وقته که از این رابطه حارج شدی و من تنهایی دارم دنبالت میکشونمش...

خب از دلم درومد و حس دوست داشتنی دارم بازم...ولی توی واقعیت چیزی عوض نشده

نگفتم...وقتی خواب بودی به بینی کوچولوت نگاه میکردم و فکر میکردم نه اونقدرام پشیمونم نکردی!

دلم میخواد خیلی چیزا رو بهت بگم خیلی بگم که بدونی چیا واسه من مهمه و با چیزایی که واسه تو مهمه چقدر فرق داره بدونی جونه زندگی از نظر من چیه وقتی از تظر تو پوله!بدونی دلیل اینکه موندم و از همه چیزم گذشتم چی بوده و تو به چی فکر میکنی...کاش بتونم بگم کاش در موردش حرف بزنیم بی اینکه نارحت بشی

غمگینم ، به شدت غمگینم .

یادته میگفتی با وجود همه اونایی که میدیدی یا میکردی فقط من چشمتو گرفته بودم؟حالا میگی تو هرکاریم کنی دیگه به چشم من نمیاد!..ببین پس احساس چقدر زاحت پژمرده میشه و میگذره باید ازش مراقبت میکردی یا به من میگفتی که نذارم بیوفته